نخستین کتاب او با نام «شکارچی را به عروسیام دعوت کن» مدت کوتاهی است توسط نشر افراز به بازار آمده است.
- داستانهای شما در مجموعه شکارچی را به عروسیام دعوت کن دارای نثر و زبانی یکنواخت هستند. آیا دلیل خاصی دارد؟
همیشه به این فکر میکنم که در پهنه بیکران ادبیات ایران و جهان من برای چه آمدهام؟ چه لزومی دارد که من باشم؟ غیراز این است که من باید چیزی بیفزایم به ادبیات تا بودنم توجیه داشته باشد؟ من نیامدهام که کتابی لاغر بیرون بدهم و بروم. آمدهام که بمانم. پس باید برند خود را بسازم. زبان برای من اولویت اول است. زبان برندساز است. امتیاز من فکر میکنم در زبان است وگرنه داستاننویس و شاعر به وفور هست. من تلاش میکنم تا در کنار رعایت زبان معیار، قواعد و بازیها و شگفتیهای خود را در داستان پیاده کنم.
- ولی شاید بخشی از کارکرد زبان در داستانهای شما به نقش آدمها و شخصیتهای قصهها هم مربوط باشد. این طور نیست؟
البته. شاید این یکنواختی که شما میپرسی از نوع جهان آدمهای من هم بیاید. آدمهایی که تلاش میکنند از فربه شدن غمهایشان جلوگیری کنند، خودبهخود لحنی شرقی و سوزناک مییابند. اما من در ارتباط با زبان سختگیرم، شیوایی و شگفتی را در زبان با هم جلو میبرم. نمیتوانم به زبان در رکود نگاه کنم و گزارشنویسی از درام کنم و خلاص، کار من نیست. گفته بورخس که «بهترین داستانها شبیه خواب هستند» چراغ راه من در داستاننویسی است. داستان برای من در فضای معلق خواب و بیداری خلق میشود و نوشته میشود. شاید نثر خواب و بیدار را روی قلم بگذاری بهتر باشد.
- تمامی داستانهای شما از منظر زاویه دید اول شخص روایت شدهاند. آیا این نمیتواند یک نقطه ضعف باشد؟
شاید، نمیدانم. این زاویه دید را دوست دارم. به غیراز بحث باورپذیری و برداشتن شکاف ارتباطی با مخاطب، فکر میکنم این زاویه دید به قلم من میدان بیشتری میدهد. افروختگی کلمه و زبان و جهانی که من میسازم از شخصیتها، این زاویه دید را میطلبد. ضمن اینکه من نقطه ضعفهای زیادی در نویسندگی دارم که این در دریای این نقصها گم است. برای من قبل از زاویه دید فنی، داشتن جهت نگاه سالم و شکوفا و تازه مهم است. اگر این نگاه قوی و بدیع نباشد زاویه دید به چه کار میآید؟ مشکلی با تغییر زاویه دید ندارم. داستانهایی که از این مجموعه حذف شدند زاویه دید دیگری داشتند. ضمن اینکه اصولا فکر میکنم ما شرقیها بیشتر از آنکه داستان بنویسیم شرح حال مینویسیم و برای همین با صداقت این زاویه دید بیشتر کنار میآییم.
- ولی گذشته از زاویه دید یا در ادامه آن، شکل روایت شما هم گاهی طور خاصی است. در بعضی داستانها روایت شکسته میشود. این شکست روایت گاهی آنقدر دیر اتفاق میافتد که نمیتوان داستان را دارای یک روایت شکسته دانست. مثلا در داستان شکارچی را به عروسیام دعوتکن ناگهان داستان شبیه کارهای اپیزودی میشود. چرا داستان را به همان شکل ابتداییاش روایت نکردید؟
امکان نداشت. فضای دراماتیک گسترده این داستان این نوع روایت را میطلبید. شک ندارم که این نوع روایت آسیبی به کار نزده است. در این داستان دو دوره زمانی بررسی میشود که ایجاب میکرد روایت موازی جلو بیاید.که در دوران ماضی و اکنون راوی است. مثل سقوط از یک برج بلند است. طول میکشد تا با مغز به زمین بخورد. شرح سقوط یک خانواده است و این روایت زمانبر است نمیتوانستم سرهمبندیاش کنم باید مثل یک فرش بافته میشد؛. داستان شکارچی مثل قالی کاشان است برای من. دیر اتفاق افتادن شکست روایت هم به سبب همین پهنه ستبر دراماتیک است. این داستان تحلیل عمیقی از وضعیت ماست. اینکه ما بیدلیل به طبقهای حمله کرده و نفلهاش میکنیم و لذت میبریم. نفلهکردن یکدیگر، کسب و کار ما شده است.
- آیا فضاهای شهری، وجود هتل، موزه، گالری، دانشکده، تجریش، سفرهای خارجی، شخصیتهای هنرمند و روشنفکر از داستانهای شما داستانهایی شهری و تجملزده نساختهاند؟
شهری که حتما هستند اما تجملزده را قبول ندارم. این تفاسیر مال الان جامعه ما نیست زمانی عدهای مخالف همین دستگاههای خودپرداز بانک بودند و میگفتند مال جامعه سرمایهداری است. الان میشود این حرف را زد؟ ما جامعه بهشدت مدرنی داریم. تنها کشوری هستیم در خاورمیانه که دانشکدههای هنری داریم و هر جا که سر میچرخانیم ظاهر زندگی مدرن را میبینی، زنها در جامعه حضور جدی دارند و همه ما در حال رشد هستیم. میل به امروزی بودن در جامعه ما سابقهای کهن دارد. من داستان امروز را مینویسم و نمیتوانم این آدمها را نبینم. ضمن اینکه من از این فضاها و آدمها برای پیشبرد دراماتیک کارهایم استفاده میکنم.
- به نقطه خوبی رسیدید؛ آدمها. نگاهتان به آدمهای داستان چه طور بوده است و چرا این شخصیتها را انتخاب کردهاید؟
در داستانهای من آشپز و بازنشسته و نگهبان مبلفروشی و دکتر هم هست، من داستان انسان معاصر ایرانی و مدرن مسلمان را مینویسم. حالا من در این انسان بهدنبال ناگفتهها و شگفتیهایش هستم. به نوع و سبک زندگی همه آنها دقت میکنم. دغدغههای این انسان در ایران امروز را دارم. از دورافتادهترین محلههای لرستان تا مدرنترین گالریهای الهیه و آپارتمانهایی که پهنه فرود هلیکوپتر بر فرازشان ساخته شده است و در همین تهران بسیارند. چرا این آدمها را ننویسم؟ آدمها برای من فرقی ندارند جذابیت دراماتیک آنها برای من مهم است. هر چند که دغدغههای آدمهای امروزی و شهرنشین را بیشتر دارم چون داستان کوتاه را آنها میخوانند و قدرت تاثیرشان هم بیشتر است.
- آیا میتوان گفت شخصیتهای شما نماد و تیپهایی از شخصیتهای جامعه امروز ما هستند؟ در کل مجموعه ارتباطی بین این شخصیتها وجود دارد؟
هنر وامدار فضای بیرون است در عین اینکه به هیچ وجه همان فضا نیست، نوعی دروغ زیبا. شخصیتهای من بدون شک از زندگی امروزند. مگر جامعه امروز ما به غیرازاین شخصیتها را در خود دارد که من مینویسم شان؟ از خانوادههایی که خستهاند و همیشه گمشدهای دارند و نگرانند تا آدمهایی که در خاطرات خودگیر کردهاند و جنگی که هنوز ما را با خود میبرد به دهلیز هزار جور کابوس ورؤیا و زنی که شوهرش را نمیشناسد و مردی که بیکار است ؟ در عین حال من بهشدت اعتقاد دارم که باید تجربه جدیدی از رئالیسم را داشته باشیم و به روایت صرف به سبب اجتماعی بودن داستانهایمان بسنده نکنیم. داستانهای ما مشکلشان همین است که خون و گوشت و پوست هنری و زبانی ندارند. من تلاش میکنم تا در عین اینکه نگاه تحلیلی خود را به اجتماع داشته باشم و امروزی بودن را به معنای واقعی در داستان نویسی دنبال کنم از خلق و مکاشفه آدمها در درام و زبان غفلت نکنم. هر داستان برای من مثل پرده برداری است. من تا جهان خود را خلق نکنم به لبخند در نویسندگی نمیرسم. ضمن اینکه شخصیتهای من بهشدت به هم ارتباط دارند، همه از دردی مشترک میگویند و آن درد سقوط با صورت روی کف خیابان است از برجی بلند.